سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاس سپید

باران مین یاب

دو _ سه ساعت قبل از عملیات، باد و باران تندی شروع شد. همه مطمئن بودیم که دیگر عملیات نمی‌شود و به خاطر این‌که دوباره توفیق از ما سلب شده است، گریه می‌کردیم. فرمانده‌ی محور آمد. در کمال ناباوری گفت: باید امشب هر طور شده به خط دشمن بزنیم. بچه‌ها دیگر روی پا، بند نبودند. عملیات آغاز شد.
همه پشت میدان مین رفتند. تمام میدان مین مثل کف دست مشخص بود. آن‌جا بود که فهمیدیم باد و باران برای این بوده که مین‌ها را به ما نشان بدهد و ما بتوانیم بدون دادن شهید و مجروح از آن جا بگذریم.
اگر آن شب امداد غیبی اتفاق نمی‌افتاد، تعداد زیادی از برادران، شهید و مجروح می‌شدند.

بمباران شیمیایی

برادرم رمضان می‌گفت: یک بار نیروهای عراقی از طریق هواپیما بمب‌های شیمیایی متعددی را اطراف ما ریختند. هنوز لحظاتی از بمباران نگذشته بود که ناگهان احساس کردیم باد تندی شروع به وزیدن کرد.
همه جا را گرد و خاک شدیدی فرا گرفت. باد، مواد شیمیایی که از بمب‌ها متصاعد می‌شد، به طرف خط عراقی‌ها که فاصله‌ی چندانی با ما نداشت، می‌برد و ما شاکر از این امداد غیبی الهی، شاهد هلاکت و شیمیایی شدن نیروهای بعثی به دست خودشان بودیم.

به واسطه بز

در منطقه‌ی عملیاتی مرصاد در بیابان‌های اسلام‌آباد به خودرویی تکیه داده بودم که دیدم بزی در صد قدمی من ایستاده است. دقت کردم دیدم ظاهراً پایش ترکش خورده است و لنگان راه می‌رود. حس کردم باید تشته باشد. از آب آشامیدنی خود برداشتم و به سمت بز رفتم. فرار کرد؛ دنبالش دویدم کمی که از ماشین دور شدم ماشین را با توپ زدند. باورم نمی‌شد که زندگی مرا خدا به واسطه‌ی یک بز نجات داد.

کوری دشمنان

ساعت 3 بعد از ظهر یگان ما وارد عمل شد. هوا به قدری گرم بود که نمی‌توانستیم گوشی بی‌سیم را در دست بگیریم. همه از حال رفته بودند. داخل کانال هم خیلی تنگ بود. بیش از چند متر با عراقی‌ها فاصله نداشتیم. دل به دریا زدم و رفتم بیرون و بالای کانال نشستم. به وضوح بعثی‌ها را می‌دیدم و آن‌ها هم بی‌شک مرا می‌دیدند؛ اما هیچ کس واکنشی از خود نشان نداد. واقعاً باورم شد که وقتی خدا بخواهد چشم دشمنان را کور می‌کند.

خاطرات جبهه


درباره وبلاگ

پس از تو تمام یاس‌های زمین،
کبود
می‌رویند.


آرشیو مطالب
آمار بازدید
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 25630